بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

شیرخوار حسینی

..................................

اگر دین ندارید لااقل جوانمرد باشید

........................................

کربـلا آتش به جــــــان آسمانـــــها مـــــی زند

کودک بی شیـــــــــــر را بر دست بابا می زند

شیرخــــــــــواره آمده میــــــــدانُ تیرُ حــــرمله

طعنه بر حرف حسین و مشکِ سقا می زند

گوش تا گوش گلـــو را با ســــه شعبه می درد

می کند شرمنده بـــابــــــــا را پسر را می زند

خونِ مظلومی اصغر مــــی رود بالا و عــــــرش

بر سر و صورت شبیه سینـــــــــه زنها می زند

گــــــــردنی باقی نمانــــــده ســــر نگهدار پدر

دست خود آرام جای گردنش جـــــــــا می زند

پشت خیمه قبر می سازد ولی دشمن سرش

عاقبت بر روی نی های تماشــــــــــــــــا می زند

با تماشای سر اصغـــــــــــــر به روی نی، رباب

ناله های العجل پیــــــــــدا و پنهـــــان می زند

طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب

لالا گلم ، عزیز دلم ، اصغرم بخواب

شرمنده ام که شیر ندارم ...به سینه ام

ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب

آرام که نمی شوی ای میوه ی دلم

خیمه به خیمه هرچه تو را می برم ، بخواب

نزدیک به سه روز و سه شب می شود علی

پلکم به هم نیامده مادر ، برم بخواب

لالا گلم ، ببین که شبیه تو تشنه ام

آتش مزن به جان من ای مادرم ، بخواب

من خواب دیده ام که سرت روی نیزه بود

خواب و خیال بود نشد باورم ، بخواب

محتشم با گریه " کل یوم عاشورا " بخوان

روضه ای از تشنگی و مادر و لالا.. بخوان

از کمان و تیر تیز و حرمله با ما بگو

 " لافتی الا علی اصغر" برای ما بخوان

باغ می سوزد در آتش ای دریغا آب نیست
فصل بی تابی است اینجا غنچه ها را تاب نیست
یک نیستان ناله می جوشد از این دشت بلا
یک چمن گل می رود از دست، اما آب نیست
بانگ هل من ناصر من بی جواب است ای دریغ
در طواف خیمه ها لبیکی از اصحاب نیست
در حریم عشق تنها مانده یک شش ماهه گل
کز شرار تشنه کامی خرّم و شاداب نیست
ای همای آسمان پرواز من با من بیا
جز تو دیگر تشنه ی وصلی در این محراب نیست
گز کسی بر رویت ای گل شبنم آبی نزد
دیده بگشا گوهر اشک آنقدر نایاب نیست
گاه احرام آمد و نزدیک شد میقات وصل
غنچه ی نشکفته ام برخیز وقت خواب نیست
می برم شاید بسوزد بر تو قلب آفتاب
گر چه می بینم به رویت رنگ چون مهتاب نیست
می کنند آهسته نجوا برگ ها در گوش هم
ای گل زهرا گلوی نازکت را تاب نیست
ظلم این نامحرمان ما را از او محروم ساخت
ور نه بی مهر و وفایی در مرام آب نیست

نظرات 1 + ارسال نظر
داستان قصه رمان عاشقانه چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ http://way.blogfa.com

تویی آن غرقه به خونی، که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا، تو حسین خون خدایی
سرت از پیکر پاکت، که لب تشنه بریده
بدنت را که به خاک، سیه ای کشته کشیده
به لب آب روان کشته ی لب تشنه که دیده
چه بود جرم و گناهت که مرمل به دم ایی

تن عریان تو خونین، به زمین در بر زینب
شده درلوج خون، غرقه مه عنبر زینب
نبود بی تو دگر تاب و توان یاور زینب
چه کند خواهر افسرده به هنگام جدایی

به برت خفته به خون قاسم و عبدالله و جعفر
به دم تیغ جفا کشته تو دیدی علی اکبر
نه سلاح ماند، نه علم مانده، نه عباس دلاور
همه یاران تو در کربلا گشته فدایی

نه سری در بدن تو که ببوسم سر و رویت
نه تو را نای و گلویی که زنم بوسه گلویت
نه گلابی که بشویم بدن غالیه بویت
نه لباسی زتو برجا نه سلاحی نه عبایی
نه لباسی زتو برجا نه سلاحی نه عبایی

تویی آن غرقه به خونی که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا تو حسین خون خدایی
تویی آن غرقه به خونی که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا تو حسین خون خدایی


ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان را بر شما و تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد