بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

عاشورای حسینی

آن آخرین وداع دلم راخراب کرد

اوضاع جنگ وضع حرم راخراب کرد

یک عمردرهوای تو پرمیزدم ولی

یک تازیانه بال وپرم راخراب کرد

این قوم بی حیا سروپا دست و سینه و

اصلا هرآنچه مینگرم را خراب کرد

میخواستم که صبرکنم درمصیبتت

رفتارساربان نظرم را خراب کرد

مشتی که آمدوبه سرم خوردناگهان

اوضاع چشمهای ترم راخراب کرد

از من مخواه از سم اسبان بگویمت

آن صحنه بود روز وشبم راخراب کرد

مادر ندارد،            شاهی که تنها مانده و لشگر ندارد

آنقدر زخمی ست      ،جایی برای بوسه بر پیکر ندارد

در بین گودال،         افتاده و عمامه ای بر سر ندارد

می دید زینب،        اما چنین در خاک و خون باور ندارد

دورش شلوغ است،        حالا که تنها مانده و یاور ندارد

می گفت زینب،       شاید که قاتل همرهش خنجر ندارد

با گریه می گفت،    ای کاش می شد پیرهنش را بر ندارد

گودال تنگ است،    صحرا مگر جایی از این بهتر ندارد

بر روی سینه،      نیزه نزن وقتی که او سپر ندارد

کشتید اما،        دیگر چرا انگشت و انگشتر ندارد

وقتی که لب هاش،      خشک است تاب خیزران تر ندارد

می گفت دشمن،         کارش تمام است او که آب آور ندارد

با کینه میزد،          می گفت فرقی با خود حیدر ندارد

یک سو رباب است،         بیچاره تنها مانده و پسر ندارد

صد حیف حالا،            آب آمده اما علی اصغر ندارد

یک سو رقیه،          غیر از فرار او چاره ای دیگر ندارد

با تازیانه،           دیگر مزن که طاقت این دختر ندارد

ای وای زینب،            در بین نامحرم چرا معجر ندارد

پیش پای خودش بخاک افتاد

همه را با نگاه پس میزد

تکیه بر نیزه غریبی داشت

خسته بود و نفس نفس میزد

جگرش پاره پاره بود اما

یک تنه رفت تا دل لشکر

سینه ی خویش را سپر کرد و

سپرش را شکست تیغ سه پر

تا زمین خورد ، دوره اش کردند

هرکه با هرچه داشت زخمی زد

جنگ مغلوبه شد همه گفتند:

دیگر از خاک بر نمیخیزد

این همه نا نجیب با این مرد

چقدر دشمنی مگردارند

وای بر من چه میکنند اینها

عده ای دستشان تبر دارند

یک نفر رفت تا که سر بِبُرد

دیگری رفت تا که سر بِبَرَد

دیگری رفت تا برای امیر

از سری سرزده خبر ببرد

سنگ دل ، روی سینه جا خوش کرد

خیره سر بود و خیره شد در چشم

ناگهان چنگ زد محاسن را

و غضب کرد و در نهایت خشم

تیغ را بر گلو کشید وکشید

آنقدر تا که کند شد حَربه

چه بگویم چگونه آخر سر

شد جدا با دوازده ضربه

وضع حلقوم او که ریخت بهم

داشت نظم جهان بهم میریخت

هم زهم عرش و فرش میپاشید

هم زمین و زمان بهم میریخت

خواهرش روی تل زمین خورد  و

دَم گودال از زمین برخواست

گفت: دست از محاسنش بکشید

سَرِ این سر برای چه دعواست

گرچه با ضربه های پی در پی

بارها روی خاک غلطیده است

تا به امروز لحظه ای این مرد

پشت بر آسمان نخوابیده است

سرِ فرصت همه پیاده شدند

صید افتاده بود در دل دام

غارت پیکرش که پایان یافت

آمدند عده ای سواره نظام

همه بودند سر خوش و سر مست

ساربان بود از همه خوشتر

منتظر بود تا که شب بشود

فکر انگشت بود و انگشتر...

دل پر از زخم ، نفس زخم ، رگ حنجر زخم

گوشه ای درته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر ، سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و ، سر تا سر زخم

نیزه و تیر و سنان ها همه هم دست شدند

پس تنی ماند اگر ، ماند ز یک لشگر زخم

فقط از اسب زمین خوردن او کافی بود

پس چه آورده به روز جگر مادر زخم؟

خواهرش معجر اگر داشت به زخمش می بست

این همه خاک نمی ریخت به سر ، برهر زخم

زخم طفلان همه اش زیر سر آتش بود

خیمه می سوخت و شد همدم خاکستر زخم

خون ِ بر چوبه ی محمل چقَدَر معنا داشت

سر که بی سایه ی سر ماند ، همان بهتر زخم

 

عاشقی از نسل زهرا روی نی

می رود صحرا به صحرا روی نی

آیه های عشق را بی حنجره

می کند همواره نجوا روی نی

می کند آشفته خواب کوفه را

صوت صاد و قاف و طاها روی نی

کرده طی شیب و فراز عشق را

از میان قتلگه تا روی نی

هر دو عالم تشنه و خونین رَوَد

در کویر خشک دریا روی نی

هر کجا باشد خدا را دلرباست

روی دوش مصطفی یا روی نی

بوده عمری روی دامان بتول

این سری که رفته حالا روی نی

تر شده صحرا از اشکش، شد مگر

جای سقا مَشک سقا روی نی

می شود مجنون او هر عاقلی

تا که بیند ماه لیلا روی نی

شیرخوار کوچکی گم می شود

گاهگاهی بین سرها روی نی

کاروان بسته به بانویش امید

او که داده عشق خود را روی نی

نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟

کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟

از لاله های خون جراحات زخم عشق

مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود

با چکمه های بند نبسته رسیده شمر

با زخمهای سینه بابا چه می شود

قاتل ز بس برید از نفس فتاد

ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود

نزدیک مغرب است چه باد مخالفی

نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی

ای کشته فتاده به صحرا حسین من

ای میوه رسیده زهرا حسین من

آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد

ای بانی قیامت کبرا حسین من

یادش به خیر شانه زدن های موی تو

ای صاحب شفاعت عظما حسین من

چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم

قربانی حسادت دنیا حسین من

مغرب شد و گذشت وَِ حالا شب آمده

بعد از تمام حادثه ها زینب آمده

زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد

از بین نیزه های شکسته عبور کرد

آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین

اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد

بشنید یا «اخی الیً»صبور باش

دل را به امر حنجر پاره صبور کرد

در آخرین دقایق گودال قتلگاه

هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد

قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است

ناگاه دید چادرش آتش گرفته است

سر عمامه ی تو بین همه دعوا بود

در کنار بدنت خیمه ی غم بر پا بود

نیزه بر حنجر تو می زد و خون می پاشید

به همان حنجره که بوسه گه زهرا بود

سینه ات بیش ترین ضربه ز چکمه می خورد

که همین سینه ی تو بوسه گه مولا بود

نه که خونابه ببارد نه که باران آید

قتلگاه تو ز خون سر تو دریا بود

سر تو بر سر نی رفت جهان غوغا بود

سر تو بر سر نی آه بسی زیبا بود

پیکرت روی زمین بود ولیکن ارباب

پرچم ظلم ستیزی شما بالا بود

زینب آمد به کنار بدنت دادی زد :

عاشقان قتلگه خون خدا اینجا بود


نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ http://shiabreeze.vcp.ir

با سلام
ایا مایل به تبادل لینک و لوگو هستید ؟

نسیم یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:32 ب.ظ http://nazofa.blogfa.com

عاااااااااااالی بود خیییییییلی خوب بود بهت تبریک میگم لایک دوست خوبم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد