بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

اربعین 72 لاله عاشق حسینی

و بعد از آن ظهر ماتم زده و غم انگیز

و بعد از آن شام غریبانه ی غریبان لاله های پرکشیده به سوی معبود خویش

و به یاد آن سه ساله دختر مطهری که هم آغوش بابای شهیدش اشک یتیمی از چشمانش , لبان پدر را سیراب می کرد و به یاد خواهر و عمه ای که کفر زمانه را  رسوای عالم ساخت

و به امید روزی که امام عصرمان حضرت مهدی(ع) از پس پرده غیبت به خون خواهی جدش حسین بن علی(ع) و عموی دلاورش عباس به پا خیزد

اینک در  اربعین 72 لاله عاشق نینوا به سوگ ماتم می نشینیم

یک اربعین گذشته و زینب رسیده است

 بالای تربتی که خودش آرمیده است

 یا ایها الغریب سلام ای برادرم

 ای یوسفی که گرگ تنت را دریده است

از شهر شام کینه رسیده مسافرت

پس حق بده به او که چنین قد خمیده است

احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است

 در کربلا نسیم مدینه وزیده است

این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود

 دارد گواه ، زینبتان داغدیده است

 توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت ...

 ...طعم فراق و غربت و غم را چشیده است

 آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه

با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است

 این دختر شماست که خواستند کنیزی اش ....

لکنت گرفته است و صدایش بریده است

نیزه نشین شد حضرت سقا و اهل بیت

زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است

گفتی رقیه ..... گفت نمی آیم عمه جان !

در شام ماند و شهر جدید آفریده است

اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن
آه ای یوسف صد تکه ی بی پیراهن
پیرهن بافته ات را بگرفت از دشمن
به لبش ناله ی محزون اخ العطشان است
روضه خوان حرم و آن بدن عریان است
مو پریشان شده و سینه زن و نالان است
به دلش سوز نهان ، دیده ی او گریان است
زینبی که سر بازار معطل شده است
بهر او چشم حرامی است که معظل شده است
ازدحام هلهله ها خنده ی مردم دیده
ناسزا در همه ی راه چقدر بشنیده
سایه ی بر سر خود را به روی نی دیده
در کنار سر نورانی او می دیده
کوفه با خطبه ی خود ، شام چه غوغا می کرد
خواهرت در همه جا محشری برپا می کرد
خطبه اش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد
گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد
***
مژدگانی بده عباس که خواهر آمد
خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد !
قافله همره خود مشک پرآب آورده
جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده
بسپارید که در علقمه هرگز نرود
وای اگر شکوه ی او پیش ابالفضل رود
آه بانو زچه رو قافله ات کم دارد
بعد از آن شام سیاه اشک دمادم دارد
نکند دختری که بود شبیه زهرا
جای مانده است در آن شام بلا

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ق.ظ http://nazofa.blogfa.com

...یکی رو دارم...

...که هروقت دلم واسش تنگ شه...

...خودش رو نمیگیره...

...قهر نمیکنه...

...به حرفای دلم گوش میده...

...اذیتم نمیکنه...

...بهونه نمیگیره...

...واز همه مهمتر...

...ترس از دست دادنشو رو ندارم...

...حتی اسمشم قشنگه...

...خداااا

یلدات مبارک زود زود سر بزن بهمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد