امام صادق(ع):
آن گاه که قیامت برپا شود، منادى الهى فریاد زند: «أین الرجبیّون؟»; کجایند آنانکه ماه رجب را گرامى داشتند و از آن، بهره ها بردند؟ از آن انبوه جمعیت، گروهى برخیزند که نور جمالشان محشر را روشن کند. بر سر آنان تاج هاى شاهى که مرصّع به درّ و یاقوت است، قرار دارد و در طرف راست هرنفر از آنان هزار فرشته، در سمت چپ نیز هزار فرشته به او کرامت و تعظیم الهى را تبریک گویند. از جانب الهى ندا آید: بندگان و کنیزانم، به عزت و جلالم سوگند، شما را جاى و مقام گرامى و عطایاى فراوان دهم و شما را در جایى جاى دهم که از زیر آن نهرها جارى است و شما در آن جاوید خواهید بود زیرا شما داوطلبانه براى من در ماهى که من بزرگش داشتم روزه گرفتید. سپس، خطاب به فرشتگان فرماید: فرشتگان من! بندگان و کنیزان را به بهشت داخل کنید. در اینجا حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: این پاداش، براى کسى است که گرچه یک روز از اول یا وسط یا آخر ماه رجب را روزه بدارد.
آرزو کن
گوشهای ” خدا ” پر است از آرزو و دستهایش پر از معجزه
شاید بزرگترین آرزوی تو کوچکترین معجزه ی ” خدا ” باشد . . .
.........................................................
دلم گرم خداوندیست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه میریزد
چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم
دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم برایت من ، خدا را آرزو دارم . . .
خدایا
گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک
این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک
این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور . . .
....................................................
الهی
سکوتم را نبین، دستانی خالی و دلی پر از گناه دارم
آن را پر کن و این را خالی . . .
...............................................................خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ میدزد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید “کنارت هستم ای تنها”
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما…
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی ؟
بازهم اندیشه ام خوابش گرفت
بازهم بند هوس هایم گسست
ظرف روحم باز افتاد و شکست
لذت این زندگانی ، ابتر است
آتشی در زیر این خاکستر است
کاش می شد سینه را آزاد کرد
خانه دل را ز عشق آباد کرد
کاش می شد از علایق کنده شد
لحظه هایی هم ، خدا را بنده شد
ای علایق لحظه ای فرصت دهید
اندکی هم عقل را رخصت دهید
فرصتی تا خویش را پیدا کنم
ارزشی پیدا بر این اعضا کنم
نطفه ای تا صورتی آراسته!
پیکری با قامتی برخاسته!
آخرش هم استخوانی خشک و پوک
لاشه ای گندیده و پوستی چروک!
من کجایم ؟ من کدامم ؟ من که ام ؟
صورتم یا نطفه ام یا لاشه ام ؟
ای خدا این قلب من مجروح توست !
آخر این دل ، تکه ای از روح توست
نازنین ! ای لذت و آرامشم
وه چه دردی در فراقت می کشم !
احسن التقویم تو ، سرمایه است
من کجایم لایق این آیه است؟
من درِ اندیشه را گم کرده ام
وای بر من ! ریشه را گم کرده ام !
ای خدا ! این صورت و این موی من
این سر و چشم و تن و ابروی من
جمله مخلوقِ یدِ فرمان توست
من که باشم ؟ این همه ، قربان توست
یارب از زیبایی ات شرمنده ام !
هرچه باشد من هم آخر بنده ام
باید این بیگانه را رسوا کنم
باید امشب با خودم دعوا کنم :
ضامن فردای تو وجدان توست
عشق اگر خواهی ، قفس باید شکست
هرچه زیبایش کنی ، مشکل تر است
خدا را دیده ای آیا ؟
تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک
میان بودن و نابودن امید فردائی
هراسی می رباید خواب از چشمت
کسی ، خورشید و صبح و نور را
در باور روح تو ، می خواند
و هنگامی که ترسی گنگ می گوید ، رها گردیده ، تنهائی
و شب تاریکی اش را ، بر نگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند
کلام گرم محبوبی
کمی نزدیک تر از یک رگ گردن ،
به گوش ات با نوای عشق می گوید:
غریب این زمین خاکی ام ، تنها نمی مانی
تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما ،
ته قلبت پشیمانی
و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز برگردی
نمی دانی که در را بسته او یا نه ؟
یکی با اولین کوبه ، به در ، آهسته می گوید :
بیا ، ای رفته ، صد بار آمده ، باز آ
که من در را نبستم ، منتظر بودم که برگردی
و هنگامیکه می فهمی ، دگر تنهای تنهائی
رفیقی ، همدمی ، یاری کنارت نیست
و می ترسی که راز بی کسی را ، با کسی گوئی
یکی بی آنکه حتی ، لب تو بگشائی
به آغوشی ، تو را گرم محبت می کند با عشق
به هنگامیکه ، دلبر های دنیائی
دلت را برده اما ، باز پس دادند
دل بشکسته ات را ، مهربانی می خرد با مهر
درون غار تنهائی ، به لب غوغا ، ولی راز سخن با او ، نمی دانی
کسی چون نور می گوید ، بخوان
و تو آهسته می گوئی ، که من خواندن نمی دانم
و او با مهر می گوید
بخوان ، آری بنام خالق انسان ، بخوان ما را
و تو با گریه های شوق ، می خوانی
تو آیا دیده ای
وقتی که بعد از قهر و بد عهدی
به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی
به یک قد قامت زیبا ، تو می آیی
به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ،راه خواهد داد
و می پوشاند او ، اسرار عیبت را
و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را ، پاک خواهد کرد
جواب آن سلام آخرت را ، بر تو خواهد داد
و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول خطی
تو آیا دیده ای وقتی که چیزی آرزویت بوده ، آنرا جسته ای
آنگاه می بینی ، بجز یک سایه ، چیزی در درون دست هایت نیست
کسی آهسته می گوید
نگاهم کن ، حقیقت را رها کرده ، مجازی را تو میجوئئ ؟
تو سیمرغی درون آسمان گم کرده ،
اینک سایه اش را بر زمین خاک می پوئی ؟
اگر یابی ، بجز یک سایه ، چیز دیگری داری ؟
پس آنگه یک شعاع نور ، چشمان تو را ، از خاک تا افلاک خواهد برد
تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند
و دشت سینه ات ، می سوزد از بی آبی خوبی
تمام غنچه های مهر ، در جان تو خشکیده ست
به یادش ، قلب تو ، آرام می گیرد
و چشمان امیدت
گونه های چشم در راه تو را ،
با بارشی ، سیراب خواهد کرد
و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید
تو ایا دیده ای وقتی دلت می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام ، سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی ، چاره می جویند
کسی آهسته می گوید :
سرای عشق را ، یک بار دیگر اب و جارو کن
سوار صبح در راه است
تو آیا دیده ای ، وقتی که دریای پر از طوفان مشکل ها
بساط زورق اندیشه را
در صد خروش موج می پیچد
کسی سکان این زورق ، به ساحل می برد با مهر
و می داند که تو
بی آنکه در ساحل ، به شکری ، قدر این خوبی به جای آری
بدون گفتن یک ، یا خدا
این نا خدا ، از یاد خواهی برد
خدا را دیده ای آیا ؟
به هنگامی که در این بیکران ، این پهنه هستی
به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی
کسی می بیندم آیا ؟
کسی خواهد شنید این بنده تنها ؟
جوابت را ، نه از آنکس که پرسیدی
جوابت را ، خودش با تو ،
و با لحن و کلام مهر می گوید
که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا
آری ، تو دعوت کن مرا ، با عشق
اجابت می کنم ، با مهر
هدایت می شوی ، بر نور
خدا را دیده ای آیا ؟
گمانم دیده ای او را
که من هم آرزو دارم ، ببینم باز هم او را
به چشم سر ، که نه
او خود گشاید ، دیده های روشن دل را
لطیف و خلق آگاه است
چه زیبا می شود ،چشمی که می بیند ترا
چشم دلی ، از جنس نور و عشق و آگاهی
...........................................................................................................
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
(سوره بقره آیه ۱۸۶)
و هنگامی که بندگانم از تو در بارۀ من بپرسند (که من نزدیکم یا دور) من نزدیکم و دعاى دعاکننده را هنگامى که مرا بخواند پاسخ مىگویم. پس آنان هم دعوت مرا بپذیرند وبه من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند.
در این آیه خداوند جواب می دهد که من نزدیکم و دعای دعا کنند ه را اجابت می کنم حتی به پیامبر هم نمی فرماید به آنها بگو ، بلکه خود خداوند مستقیماً جواب می دهد.
لا تُدرِکُهُ الابصارُ چشم ها او را درنمی یابند
وَ هُوَ یُدرِکُ الابصارَ و اوست که دیدگان را درمی یابد
وَ هُوَ اللطیفُ الخبیرُ و او لطیفِ آگاه است. سوره مبارک انعام ، آیه 103