دلتنگی سراغم را میگیرد؛ وقتی عطر انتظار، وجودم را احاطه میکند.
اشک ها مشتاقانه از دیدگانم فرو میریزد؛ آن دم که بوی جمعه می آید و
بُغضی بی محابا راه گلویم را می بندد.
آقاجان! آرزو دارم که بیایی و به تمامِ دلواپسی هایم پایان دهی! کی خواهی آمد؟
کی چشم های مرا به دیدار چهره ی دل آرایت روشن میکنی؟
مولاجان! چشم انتظارم تا بیایی و غنچه های انتظارم را با ظهورت شکوفا کنی.
آه! از ثانیه های بی تو.
مهدی جان! سال هاست چشم به مشرق ظهورت دوخته ام،
تا ظهور خورشیدِ جمالت را به نظاره نشینم و از بوستان کلامت، یاس های رستگاری بچینم.
چیست این دلشوره های بیکران
پشت
کاشی های سبز جمکران؟
کِشتی امید در گِل تا به کی ؟
بانگ
اللهم عجل تا به کی؟
تا به کی از داغ هجران تو صبر؟
جلوه
کن ای آفتاب پشت ابر...!