گنجشکهای خسته تو را جار می زنند
دیریست رنگ و روی درختان پریده است
بی مایگان تبر به سپیدار می زنند
خطی به روی نام اقاقی کشیده و...
حتی به روی پنجره افسار می زنند
حالا شناسنامه ی من درد می کند
می نالم و دوباره به من خار می زنند
می نالم از دل خودم و خارهای پست ...
آنها که زخم و طعنه ی بسیار می زنند
اینگونه است که نفسم درد می کند...
انگار جسم و روح مرا دار می زنند
آقا... بیا که آینه های شکسته دل ....
بی شک بدون روی تو زنگار می زنند