بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

علی کجاست.


مسجد، خموش و شهر پر از اشک بی‌صداست

 ای چاه خون گرفته کوفه علی کجاست؟
 ای نخل‌ها که سر به گریبان کشیده‌اید
 امشب شب غریبی و تنهایی شماست
 دل‌ها تمام، خیمه آتش گرفته‌اند
 صحرای کوفه شام غریبان کربلاست
 امشب علی به باغ جنان پیش فاطمه است
 اما دل شکسته او در خرابه‌هاست
 سجاده بی‌امام و زمین‌ لاله‌گون ز خون
 مسجد غریب مانده و محراب، بی‌دعاست
 باید گلاب ریخت پس از دفن، روی قبر
 امشب گلاب قبر علی اشک مجتباست
 تو از برای خلق جهان سوختی علی!
 اما هزار حیف که دنیا تو را نخواست
 ای چاه کوفه اشک علی را چه می‌کنی
 دانی چقدر قیمت این در پربهاست؟
 باید به گریه گفت: علی حامی بشر
 باید به خون نوشت: علی کشته خداست
 هر لحظـه در عزای علی تا قیام حشر
 «میثم» هزار بار اگر جان دهد رواست

شب بود

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم (۱)

 

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿۱﴾

و از شب قدر چه آگاهت کرد (۲)

 

وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿۲﴾

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)

 

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳﴾

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى [که مقرر شده است] فرود آیند (۴)

 

تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴﴾

[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)

 

سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

 فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود
 دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
 صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود
دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
 زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود
 خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
 آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود
 یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
 اشک شبش به غربت روزش گواه بود
 دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
 عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود
 هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب
 حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود
 مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
 زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود
 وقتی که از محاسن او می‌چکید خون
 عباس را به صورت بابا نگاه بود
 «میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
 رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

پدر

پدر یعنی تپش در قلب خانه
پدر یعنی تسلط بر زمانه
 پدر احساس خوب تکیه بر کوه
پدر یعنی تسلی بخش اندوه ......
........................................................................
ای پدر ای با دل من همنشین           ای صمیمی ای بر انگشتر نگین
ای پدر ای همدم تنهاییم           آشنایی با غم تنهاییم
ای طنین نام تو بر گوش من         ای پناه گریه ی خاموش من
همچو باران مهربان بر من ببار         ای که هستی مثل ابر نو بهار
در صداقت برتر از آیینه ای             در رفاقت باده ای بی کینه ای
ای سپیدار بلند و  پایدار           می برم نام تو را با افتخار
................................................................................................

امام علی(ع ):ثمرة عفت و پاکدامنی، محفوظ ماندن از گناه می باشد

.....................................................................................................................

قال الحجة بن الحسن - عج الله تعالی فرجه الشریف - فی الدّعاء: ... وَ عَلیَ النِّساءِ بالحَیاءِ و العِفَّةِ.

امام زمان - عج الله تعالی فرجه الشریف - (در فرازی از مناجات خویش با خداوند): پروردگارا به زنانِ (امت من) حیاء و پاکدامنی ارزانی بدار.

«مفاتیح الجنان، ص 217»


امام علی (ع): معذور بودن از ارتکاب گناه، مایه عصمت و پاکدامنی است

معنای عشق

علی زیباترین معنای عشق است
علی هم دین و هم دنیای عشق است
گذشت آب از سرم قطره به قطره
بفهماند علی دریای عشق است
اگر مارا به فرزندی پذیرد
عجب نَبوَد علی بابای عشق است
زیادی بر دلم خیرش رسیده
که دست خیر او بالای عشق است
بگو ای مدعی دیگر چه گویی؟
که بعد احمد او مولای عشق است
بیا سمت علی تا گرم گردیم
علی خود منبع گرمای عشق است
امیرالمومنین آنقدر تنهاست
که همرزم علی ، زهرای عشق است
حسن میراث غربت های او بود
میان خانه اش تنهای عشق است
حسینش حرف او را زنده کرده
حسینش بی سر صحرای عشق است
علم را دست پرچمدار داده
ابوالفضل علی سقای عشق است
گل باغ علی زین پدر بود
میان کوفیان غوغای عشق است
به روی خیمه موعود حک شد
علی زیباترین نجوای عشق است

شاه عرب

على آن شیر خدا شاه عرب

الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سر الله است
شب على دید و به نزدیکى دید
گرچه او نیز به تاریکى دید
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را دید و به نوشینى خواب
روى بر سینه دیوار خراب
قلعه بانى که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانى خاک
اشگبارى که چون شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندى که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتى چون در آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار على خفته نیافت
روزه ‏دارى که به مهر اسحار
بشکند نان جوین افطار
ناشناسى که به تاریکى شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهى که به شب برقع پوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
نشد افشا که على بود على
شاه بازى که به بال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شه سوارى که به برق شمشیر
دردل شب بشکافد دل شیر
عشقبازى که هم آغوش خطر
خفت در جایگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که على بگذر و از ما مگذر
شال شه واشد و دامن بگرو
زینبش دست‏ به دامان که مرو
شال مى ‏بست و ندائى مبهم
که کمر بند شهادت محکم
پیشنوائى که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت‏ حق
سر به محراب عبادت مشتق
میزند پس لب او کاسه شیر
میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیرى که همان قاتل اوست
تو خدائى مگر اى دشمن دوست
در جهانى همه شور و همه شر
ها على بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على
جان عالم به فداى تو على

همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را  
 
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »
زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا