بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

نیامدی

در جوار کوچه های انتظار دعایم کن، در تنگنای سرودن غزل هایم نمی دانم از چه غریبم که دیدگانم به غروب عشق می مانند و به فکر کدامین لاله هستم که اشک در خاکریز چشمانم موج می زند. نمی دانم در ساحل شب به جستجوی کدامین مهتابم و کرانه ی آسمان را به دیدار چه کسی نظاره گر شده ام!!! فقط می دانم که باران در کنج نگاه تو آمدنی است!!!

یوسف فاطمه ....

ای زمزمه واپسین حیاتم، بدان که ابهام اشک من تندیس حضور توست و غروب شعرهایم در سرا پرده انتظار،عبور غریبانه تو را گریه می کند .

........................................................................................

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی   

   چه بــغـض ها که در گلو رســــوب شد نیامدی

حـریر آتشـــین ســخن تبر به دوش بت شــکن  

  خـــــدای ما دوباره سنگ و چـــوب شد نیامدی

تـــمام طول هـــفته را به انتـــــظار جـــمعه ایم   

  دوبـاره صــبح ظهر عصر,نه غروب شد نیــــامــدی

جمعه یعنی

شب تار را روشنایی و  خاموش کننده شعله طغیان و سرکشی ها اوست. اساس ظلم را برکندن و نهال زیبای عطوفت و مهربانی را نشاندن فقط به دستان نیرومند و لطیف او امکان پذیر است. وقتی او بیاید دیگر خبری از گرد و غبار ظلم و ریختن خون کودکان و مادران مظلوم در سرتاسرگیتی نخواهی یافت و ناله های جان سوز کودکان یتیم و کهنسالان بی رمق را حتی کنج ویرانه ها و تاریکی شب ها نخواهی شنید .

دیگر ندای ظلمت نفسی را برای آمدنش تأویلی نیست که اگر ظلمی بر خواست بی تردید در غیبت اوست.

خود حضرت این نوید را داده اند در جواب به یکی از یاران خود که:

« ابی الله عزوجل للحق الا اتماما و للباطل الا زهوقا»

[ اراده حتمی خداوند بر این قرار گرفته که دیر یا زود پایان حق پیروزی و پایان باطل نابودی باشد]

ای تصویر مجسم حق و ای نابود کننده ظلم و جنایت همچنان با خیل عظیم عاشقانت سحرگاهان چشم انتظارت هستیم و دست در دست هم شکوه به درگاه ایزد منان بریم که أین بقیةاله...

جمعه یعنی شوق،یعنی انتظار        جمـعــه یعنـی طاق ابروی نـگار

جــمـعه یـعنـی غـروب غصه دار        جمعه یعنی مهدی چشم انتظار

جمـعه هــا بر ما دعا دارد حبیب        در قــنــوتش یاد ما دارد حبـیــب

کـاش روزی بـه دست دلـبـــــرم        ســـایه پـرچم بیفــتـد بــر سرم

می آید کسی

از میان اشک ها خندیده می آید کسی

خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی



زنگار می زنند

دارند سینه بر درو دیوار می زنند

گنجشکهای خسته تو را جار می زنند

دیریست رنگ و روی درختان پریده است

بی مایگان تبر به سپیدار می زنند

خطی به روی نام اقاقی کشیده و...

حتی به روی پنجره افسار می زنند

حالا شناسنامه ی من درد می کند

می نالم و دوباره به من خار می زنند

می نالم از دل خودم و خارهای پست ...

آنها که زخم و طعنه ی بسیار می زنند

اینگونه است که نفسم درد می کند...

انگار جسم و روح مرا دار می زنند

آقا... بیا که آینه های شکسته دل ....

بی شک بدون روی تو زنگار می زنند

دعای فرج

گل یاس زهرا جمعه ای دیگر نزدیک است.میدانم که ماها دلت را شکسته ایم.آقاجان شرمسارم که پرونده اعمالم سیاه است.من گنهکار با این که هنوز برای فرج آماده نیستم ولی شوق ظهورت در دلم پر می زند.آخر خیلی احساساتی است.با اینکه از سیاهی موج می زند ولی یک گوشه اش روزنه ای از روشنایی است.پس برای ظهورت می خوانیم: