بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.
بانوی بی نشان

بانوی بی نشان

حضرت زهرا(س): هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند.

معنای عشق

علی زیباترین معنای عشق است
علی هم دین و هم دنیای عشق است
گذشت آب از سرم قطره به قطره
بفهماند علی دریای عشق است
اگر مارا به فرزندی پذیرد
عجب نَبوَد علی بابای عشق است
زیادی بر دلم خیرش رسیده
که دست خیر او بالای عشق است
بگو ای مدعی دیگر چه گویی؟
که بعد احمد او مولای عشق است
بیا سمت علی تا گرم گردیم
علی خود منبع گرمای عشق است
امیرالمومنین آنقدر تنهاست
که همرزم علی ، زهرای عشق است
حسن میراث غربت های او بود
میان خانه اش تنهای عشق است
حسینش حرف او را زنده کرده
حسینش بی سر صحرای عشق است
علم را دست پرچمدار داده
ابوالفضل علی سقای عشق است
گل باغ علی زین پدر بود
میان کوفیان غوغای عشق است
به روی خیمه موعود حک شد
علی زیباترین نجوای عشق است

شاه عرب

على آن شیر خدا شاه عرب

الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سر الله است
شب على دید و به نزدیکى دید
گرچه او نیز به تاریکى دید
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را دید و به نوشینى خواب
روى بر سینه دیوار خراب
قلعه بانى که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانى خاک
اشگبارى که چون شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندى که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتى چون در آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار على خفته نیافت
روزه ‏دارى که به مهر اسحار
بشکند نان جوین افطار
ناشناسى که به تاریکى شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهى که به شب برقع پوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
نشد افشا که على بود على
شاه بازى که به بال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شه سوارى که به برق شمشیر
دردل شب بشکافد دل شیر
عشقبازى که هم آغوش خطر
خفت در جایگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که على بگذر و از ما مگذر
شال شه واشد و دامن بگرو
زینبش دست‏ به دامان که مرو
شال مى ‏بست و ندائى مبهم
که کمر بند شهادت محکم
پیشنوائى که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت‏ حق
سر به محراب عبادت مشتق
میزند پس لب او کاسه شیر
میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیرى که همان قاتل اوست
تو خدائى مگر اى دشمن دوست
در جهانى همه شور و همه شر
ها على بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على
جان عالم به فداى تو على

شب آرزوها

امشب یک شب خاص است.امشب هر چه قدر آرزو کنی ، چشمه آرزوهایت خشک نمی شود، پس آرزو کن.امشب هر چه قدر خدا را صدا کنی ، خسته نمی شوی ،
پس صدایش کن. او منتظر توست.او منتظر آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت ،
استغفارهایت ، ندبه هایت ،ابزار عشق و ایمان و اظهار بندگی توست.

امشب یک شب جاودانه است و فردازیباترین روز دنیاست.

خدایا!
کمکم کن تا آرزوهایم شایسته و روا باشند.
کمکم کن بهترین‌ها را آرزو کنم.

من با آرزوهای خویش زنده‌ام.

«لیله الرغائب» یعنی شبی که در آن عطاء و بخشش خداوند فراوان است و بندگان مخلص خداوند با روآوردن به بارگاه قدس ربوبی و خاکساری در برابر عظمت حق شایسته دریافت انعام و عطا و بخشش بی کرانه حق می گردند

آرزو می کنم آدمها ترک کنند عادت ظلم را
آرزو می کنم فاصله ها بمیرند
آرزو می کنم حکایت تنهایی دست ها تمام شود
آرزو می کنم آفتاب وصال طلوع کندو آن یار سفر کرده از فراسوی جاده های انتظار برسد

همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را  
 
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »
زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

بال و پر نداشت


میخواست جان سپارد و جانی دگر نداشت

هنگام کوچ بود ولی بال و پر نداشت

چشمش ز پنجره سوی مهتاب خیره بود

معلوم بود این شب آخر سحر نداشت

افتاده بود روی زمین و آه می کشید

اما کسی ز حال دل او خبر نداشت

آنکس که داغ زخم زبان بود بردلش

مرهم به غیر زهر به زخم جگر نداشت

با خاطرات تلخ خودش گرم میگرفت

جزاشک،یار و همدمی آخر به برنداشت

یاد دمی که در پی مرکب دویده بود

با ناله ای که در دل دشمن اثر نداشت

یاد دمی که قبر خودش را نظاره کرد

با ظالمی که شرم از آن خون جگر نداشت

با این همه به یاد غم مجلس شراب

جز روضه حسین کلامی دگر نداشت

می ریخت اشک و نوحه گودال می سرود

ازخواهری غریب و عزیزی که سرنداشت

از دختری که بعد عمو در مسیر شام

دیگر به غیر زجر و سنان همسفر نداشت

وقت هجوم لشکر سیلی و کعب نی

جز عمه ی خمیده رقیه سپر نداشت

کنج خرابه حاجت خود را گرفت و رفت

لب را گذاشت بر لب بابا و برنداشت

از سوز زهر تشنه شد و گفت یا حسین

ای کاش هیچ وقت ربابت پسر نداشت

السلام علیک یا باقر

ای وجودت تمامی قرآن

 ای کلامت فراتر از برهان

ماه از نور تو شده روشن

 رجب از فیض تو شده جوشان

می شوم در حریم تو زائر

 السلام علیک یا باقر

 السلام ای حقیقت دنیا

 پنجمین ماه خانۀ زهرا

آشنای تو می شوم امشب

 من فدای  تو می شوم امشب

 پای خود را به صورتم بگذار

 خاک پای تو می شوم امشب

 دستهایم دوباره خالی است

 پس گدای تو می شوم امشب

 تا دلت را دلم به دست آرد

 بی نوای تو می شوم امشب

می شوم در حریم تو زائر

 السلام علیک یا باقر